متوجه شدن. توجه کردن. (ناظم الاطباء). اقبال. رو کردن. حرکت کردن به. (یادداشت مؤلف) : یکایک پذیرفت گفتار اوی از آن پس سوی راه آورد روی. فردوسی. امیر نماز بامداد بکرد و روی به شهر آورد. (تاریخ بیهقی). لشکر از چهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). عامۀ شهر... سلاح برداشتند و روی به جنگ آوردند. (تاریخ بیهقی). محمود حسنک را دستوری داد تا به حج رود حج بکرد و روی به بلخ آورد. (تاریخ بیهقی). امیر روی به من آورد و سخن از من خواست. (تاریخ بیهقی). تا روی بسوی من نیارد من روی بسوی او نیارم. ناصرخسرو. به هرجانب که روی آری به تقدیر رکابت باد چون دولت جهانگیر. نظامی. رجوع به رو آوردن شود. ، عارض شدن، پناه آوردن. (ناظم الاطباء)
متوجه شدن. توجه کردن. (ناظم الاطباء). اقبال. رو کردن. حرکت کردن به. (یادداشت مؤلف) : یکایک پذیرفت گفتار اوی از آن پس سوی راه آورد روی. فردوسی. امیر نماز بامداد بکرد و روی به شهر آورد. (تاریخ بیهقی). لشکر از چهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). عامۀ شهر... سلاح برداشتند و روی به جنگ آوردند. (تاریخ بیهقی). محمود حسنک را دستوری داد تا به حج رود حج بکرد و روی به بلخ آورد. (تاریخ بیهقی). امیر روی به من آورد و سخن از من خواست. (تاریخ بیهقی). تا روی بسوی من نیارد من روی بسوی او نیارم. ناصرخسرو. به هرجانب که روی آری به تقدیر رکابت باد چون دولت جهانگیر. نظامی. رجوع به رو آوردن شود. ، عارض شدن، پناه آوردن. (ناظم الاطباء)
راه و رسم کاری پیش گرفتن. روی بکاری آوردن. تصمیم به امری گرفتن. بر کاری خاستن و اراده کردن: یک امروز رای پلنگ آورید ز هر سو برانید و جنگ آورید. فردوسی. همی بی من آیین و رای آورید جهان را به نو کدخدای آورید. فردوسی. سه روز اندرین جنگ رای آوریم سخنهای بهتر بجای آوریم. فردوسی. سخندان چو رای روان آورد سخن از زبان ردان آورد. عنصری. ز رامش سوی دانش آورد رای پژوهشگری کرد با رهنمای. نظامی. بکوشید کآرد سوی روم رای فروبسته شد شخص را دست و پای. نظامی. بفرمود شه تا چو رای آورند در آن آب دانش بجای آورند. نظامی. دواسبه سوی ظلمت آورد رای. نظامی. به آزردن کس نیاورد رای برون از خط عدل ننهاد پای. نظامی (از آنندراج). به زمین بوس شاه رای آورد شرط تعظیم را بجای آورد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
راه و رسم کاری پیش گرفتن. روی بکاری آوردن. تصمیم به امری گرفتن. بر کاری خاستن و اراده کردن: یک امروز رای پلنگ آورید ز هر سو برانید و جنگ آورید. فردوسی. همی بی من آیین و رای آورید جهان را به نو کدخدای آورید. فردوسی. سه روز اندرین جنگ رای آوریم سخنهای بهتر بجای آوریم. فردوسی. سخندان چو رای روان آورد سخن از زبان ردان آورد. عنصری. ز رامش سوی دانش آورد رای پژوهشگری کرد با رهنمای. نظامی. بکوشید کآرَد سوی روم رای فروبسته شد شخص را دست و پای. نظامی. بفرمود شه تا چو رای آورند در آن آب دانش بجای آورند. نظامی. دواسبه سوی ظلمت آورد رای. نظامی. به آزردن کس نیاورد رای برون از خط عدل ننهاد پای. نظامی (از آنندراج). به زمین بوس شاه رای آورد شرط تعظیم را بجای آورد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. (فرهنگ نظام). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. (آنندراج). اقبال: گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان. سعدی. یک زمان دیدۀ من رو بسوی خواب آرد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی. سعدی. برخیز و رو بطرف شیراز آر. (مجالس سعدی). نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود
توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. (فرهنگ نظام). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. (آنندراج). اقبال: گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان. سعدی. یک زمان دیدۀ من رو بسوی خواب آرد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی. سعدی. برخیز و رو بطرف شیراز آر. (مجالس سعدی). نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود